ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

تولد بابا دانیال

امروز تولد دانیال بود و من یه بار دیگه بهش تبریک میگم امیدوارم که صد سال زنده باشی عزیزم اینم اولین تولد دانیال در جمع سه نفرمون وبا حضور عسل خانوممون بود صبح زودتر پاشدم که به خونه و خودم وستی برسم بعد هم زنگ زدم غذا سفارش دادم که آوردن وبعدش باستیا خانومم رفتیم کیک خریدیم از سر کوچه و برگشتیم ... دوست داشتم خودم کیک بپزم ولی با این وروجک خانوم مگه میشهههههههه خلاصه میخواستم وقتی دانیال از سرکار برگشت با یه میز عالی و پر از شمع و غذا وکیک و صد البته کادو سوپرایزش کنم ولیییییییییییی دنی بعد از اداره مستقیم رفت دکتر چون گردنش گرفته بود خلاصه من وستی حاضر و آماده ... دنی تا بره دکتر و بعد داروخونه و بعد آمپول بزنه و بعد پوشک بخره وتااااااااا...
25 فروردين 1393

اولین عید

این عید هم گذشت و درست مثل این 11 ماهی که ستیا خانومم در کنار ما بود به سرعت برق و باد گذشت و حالا فقط موند واسمون خاطره های اولین عید ما در کنار فرشته کوچولوی خونمون تو این مدت ستیا جانم از یه سری کارای جدیدش رونمایی کرد و مارو هم ذوق زده کرد و همه جا هم نقل مجلس بود وقتی هم دور و برش آدم زیاد میدید وسط مجلس مینشست و هنر نمایی میکرد خودشم از این بابت کاملا رضایت داشت و رو دوتا زانوش بالا و پایین می پرید و دست میزد و ذوق میکرد اول از حرفاش بگم که به آب میگه ب (با فتحه) بعضی اوقاتم به جای ماما و بابا میگه مامانی بابایی اولین بار که گفت مامانی انقدر ذوق کردممممم که نگووووووووووو هر حرفیم که بگی حالا یا کامل یا نصفه نیمه تکرار میکنه....روز 9 ...
19 فروردين 1393

تولد عید شما مبارککککک

بالاخره سال جدید هم اومد اونم چه سالیییی  سالی که با ستیای عزیزم شروع بشه وای که چه سالی بشهههههه انشاا...که سال خوبی باشه پر از شادی و خوشحالی و صد البته که سلامتی این اولین عید دخمل ما بود الهی که هزاااااااااار تا دیگه از این عیدارو ببینی مامان جونم امیدم عشقم وای که عید چقدر با وجود تو زیباتره خدایا شکرت                                                    البته امسال سر سفره هفت سین ما 4 نفر بودیم بله خاله جون ندا هم در کنارمون بود چون عمو میثم رفت و ماهم که تنهاااااا گفتیم بیاد تا چهار نفره عیدو جشن بگیر...
2 فروردين 1393
1